تلاش منصور حکمت براى احياى مارکسيسم در ايران در متن يک شرايط متحول سياسى٬ در متن يک دوره انقلابى که بايد فرجام آن به نفع يکى از طبقات اجتماعى روشن ميشد٬ صورت گرفت. تصويرى شماتيک از صحنه سياسى و صفبندى نيروهاى سياسى٬ جايگاه تلاش منحصر بفرد کمونيستى منصور حکمت را برجسته ميکند:
مردمى که از حکومت استبدادى سلطنتى و شکاف طبقاتى و اختناق و ساواک به تنگ آمده بودند مانند سيل به خيابانها ريختند. طبقه کارگر ايران براى اولين بار در تاريخ آن جامعه بعنوان نيروئى مستقل و بازيگرى جديد بميدان آمده بود. شعار "کارگر نفت ما رهبر سر سخت ما" در مقاطعى از تظاهراتهاى دوران انقلاب بيانگر نگاه جامعه به يک رهبرى و آلترناتيو چپ بود. اما انقلاب در ايران ۵٧ در متن دنياى دو قطبى شرق و غرب و معادلات دوره جنگ سرد صورت ميگرفت و اهميتى جهانى و استراتژيک داشت. طبق تعريف انقلاب در يک کشور سرمايه دارى با دولتى طرفدار آمريکا به معناى پيوستن آن کشور به حوزه نفوذ بلوک رقيب يعنى شوروى بود. در متن اين اوضاع جهانى و براى ممانعت از چپ شدن انقلاب ايران٬ اسلام سياسى از گورستان تاريخ بيرون کشيده شد. قبلتر سياست "کمر بند سبز" که قرار بود به جريانات اسلامى٬ که تا آنزمان در حاشيه سياست کشورهاى منطقه بودند٬ بعنوان جنبشى راست و ضد کمونيست در منطقه پر و بال دهد در دستور قرار گرفته بود. دراين روند حتى ناسيوناليسم ليبرال و سکولار در منطقه که آندوران اهدافش را در قالب چپ می پیچيد نيز قربانى اين کمونيست ستيزى شد.
انقلاب ضد سلطنتى ايران پيش ميرفت و تمهيدات سرکوبگرانه حکومتهاى نظامى شاه و جابجائى مهره هاى حکومتى قادر به توقف آن نبود. شاه و نظم سلطنتى رفتنى بود. بويژه با حضور جنبش کارگرى در صحنه بايد چاره اى براى نجات نظام سرمايه دارى انديشيده ميشد. براى پاسخ به همين سوال٬ آمريکا و دولتهاى غربى در کنفرانس گوادولوپ پشت جريان اسلامى خمينى رفتند. خمينى توسط رسانه هاى غربى و روى دوش اپوزيسيون مرتجع سنتى و اسلام زده ايران٬ بعنوان "رهبر انقلاب" و "مرجع تقليد مردم مسلمان ايران" معرفى شد و بر انقلاب آزاديخواهانه مردم ايران مهر "انقلاب اسلامى" کوبيده شد تا جنبش کارگرى و کمونيسم جامعه نتواند انقلاب را به سود خود خاتمه دهد. مردم و کارگران ميليونى اعتراض و اعتصاب کردند و نهايتا با قيام حکومت سلطنتى را سرنگون کردند. اما در فقدان يک آلترناتيو سياسى حى و حاضر کارگرى کمونيستى٬ و در متن بى جربزگى "ليبراليسم" اسلام زده ايرانى٬ که تاريخا يا مدح شاه را گفته يا عمامه آخوند را ماچ کرده٬ اسلام سياسى در ايران به قدرت خزيد. اين بزنگاه تاريخى٬ يعنى تلاقى منافع استراتژيک جهانى و منطقه اى سرمايه دارى و محدوديتهاى انقلاب ۵٧ ٬ دريچه بقدرت رسيدن نيروئى حاشيه اى و عميقا مرتجع شد که خود به چاشنى انفجارى قدرتگيرى جنبش اسلام سياسى در خاورميانه و جهان تبديل شد.
دولت سلطنتى سرنگون شد و دولتى موقت از بورژوازى ايران با ترکيبى از جبهه ملى و نهضت آزادى و مليون و آخوندها به سرکردگى خمينى سر کار آمد. اما مردم مسلح بودند٬ کارگران در کارخانه ها حکم ميراندند و شوراهاى کارگرى همه جا تشکيل شده بود. در دانشگاهها و در خيابانها دفاتر احزاب و جريانات سياسى باز شده بود. آزاديهاى سياسى ناشى از انقلاب هنوز در جامعه حکم ميراند. در کردستان جمهورى اسلامى از همان ابتدا دست رد به سينه اش خورد و زمينه هاى تقابل سياسى بوجود آمد و بلافاصله يورش نظامى به مردم کردستان آغاز شد. انقلابى که آغاز شده بود در اولين گام حکومت سلطنتى را سرنگون کرده بود٬ هنوز قدرتش بخشا در خيابانها و کارخانه ها جارى بود٬ اما نه سهمى در قدرت دولتى داشت و نه اهداف عمومى اش که آزادى و برابرى و يک زندگى بهتر بود متحقق شده بود. انقلاب خاتمه نيافته بود بلکه بايد تماما بسود يکى از طبقات اجتماعى٬ بورژوازى يا پرولتاريا٬ تعيين تکليف ميشد.
در ايندوره براى منصور حکمت و سازمان اتحاد مبارزان کمونيست بعنوان سازمانى مارکسيست سوال محورى با وقوع انقلاب ۵٧ رابطه "کمونيستها و انقلاب" بود. بورژوازى جهانى و بخشى از بورژوازى داخلى با خمينى و جمهورى اسلامى به انقلاب ايران جواب داده بود. اين دولت ضد انقلاب بورژوائى بود که هدف بلاواسطه اش سرکوب انقلاب و بازسازى ماشين دولتى سرکوب بود. سوال اين بود که کمونيستها به انقلاب ايران چه پاسخى ميدهند؟ به قول منصور حکمت: "طبقات اجتماعى در اين انقلاب چه ميکنند، ما بايد چه کنيم، نيروى انقلاب کجاست، ماهيت انقلاب چيست، دولت چيست، اصول شيوه برخورد به احزاب بورژوايى چيست، مساله ارضى چه جايگاهى دارد، شيوه برخورد به دولت موقت، به جريان اسلامى و جناح هاى آن چيست، و در يک کلمه اين سوال که بعنوان کمونيست در اين انقلاب "چه بايد کرد".
انقلاب در عين حال ادامه کشمکش طبقات اجتماعى است. در دوره انقلابى خود دولت و قدرت سياسى يک ابزار مهم بسط مبارزه طبقاتى است. اينکه دولت دست نيروى سياسى کدام طبقه باشد تعيين کننده است. نيروئى که به قدرت دولتى چنگ انداخته است ديگر مطالبه اى از موضع اپوزيسيون ندارد بلکه سياستهايش را به قانون تبديل ميکند و ابزار دولت و امکاناتش را در خدمت تحکيم سياست و قدرت طبقه خود بکار مى اندازد. انقلاب شرايطى است که نبض جامعه تند ميزند٬ لحظات تاريخى مهم و تعيين کننده دارد٬ و هر کدام از اين لحظات تاريخى با طيفى از جنگ و جدال فکرى و سياست و پراتيک نيروهاى سياسى در حکومت و در اپوزيسيون روبرو ميشد. کمونيسم مارکسيستى در ايران بايد در قبال اين رويدادها بسرعت موضع ميگرفت و جواب سياسى ميداد. آنهم در شرايطى که نه طبقه کارگر حزب سياسى داشت و نه فرصت زمانى زيادى وجود داشت و نه آرايش سياسى نيروها بنفع کمونيسم عمل ميکرد.
دو رکن اساسى تحليلى منصور حکمت از شرايط عينى بعد از قيام ۵٧ تداوم بحران اقتصادى و فيصله نيافتن مساله قدرت سياسى به نفع انقلاب و يا ضد انقلاب بود. هر اوج گيرى مجدد مبارزات انقلابى کارگران و مردم زحمتکش بر عليه بورژوازى تازه بقدرت رسيده اسلامى٬ بناچار نه فقط مسائل مبرم انقلاب بالفعل بلکه مسئله اساسى انقلاب يعنى تصرف قدرت سياسى بوسيله کارگران را در دستور قرار ميداد. روند عينى مبارزه طبقاتى نياز تشکيل حزب کمونيست را مبرم و ضرورى کرده بود. حزبى که بتواند به سوالات دوره انقلابى و مسائل مهمى که سر راه انقلاب صف ميکشند پاسخ دهد و مسير پيشروى طبقه کارگر بسوى پيروزى را سازماندهى و رهبرى کند.
نقاط عطف دوره انقلاب٬ صفبندى نيروها
کشمکش طبقات و نيروهاى ارتجاعى و انقلابى در فرداى پيروزى قيام و قدرتگيرى جريان اسلامى تشديد شد. از لحظات و رويدادهاى مهم انقلاب ۵٧ يکى مسئله حجاب و فرمان خمينى براى محجبه کردن زنان است که در انقلاب براى آزادى و برابرى بميدان آمده بودند. اين کشمکش بنياد يکى از مسائل مهم امروز ايران يعنى مسئله آزادى زن است و مرور مواضع نيروهاى سياسى راجع به آن طى دوره انقلاب ۵٧ بسيار جالب و آموزنده است. مسئله رفراندوم کذائى تعيين نوع حکومت با سوال "جمهورى اسلامى آرى يا نه"! مسئله جنگ ايران و عراق که امکانات بسيارى براى حکومت ضد انقلابى تازه بقدرت رسيده فراهم کرد. جنگى که بخشى از چپ ايران را با مواضع ناسيوناليستى و شوونيستى به نيروى جنگ ارتجاعى ايران و عراق تبديل کرد. مسئله کردستان که به لشکر کشى از سوى حکومت و بدفاع توده اى از دستاوردهاى انقلاب در کردستان منجر شده بود. جدال سياسى در کردستان با تهاجم نظامى حکومت به سمت مبارزه نظامى رفت و سالهاى طولانى ادامه يافت. جنگ جناح هاى حکومتى و کودتا و ضد کودتا٬ و تروريسم که به حذف بخشهائى از حکومت و سير يکدست شدن و فشرده شدن جمهورى اسلامى بعنوان دولت سرکوب انقلاب منجر ميشد. سرکوب کارگران و انحلال شوراها و سازمانهاى کارگرى٬ سرکوب و اعلام انحلال احزاب سياسى و سازمانهاى توده اى برآمده از انقلاب٬ خلع سلاح مردم٬ تهاجم به آزاديهاى سياسى و اجتماع و تظاهرات و گستراندن چتر اختناق. و بالاخره تهاجم ٣٠ خرداد ۶٠ و شروع برپائى هولاکاست اسلامى و قتل عام وسيع مخالفين سياسى٬ از جمله نقاط عطف دوره کوتاه ٢٢ بهمن ۵٧ تا ٣٠ خرداد ۶٠ است.
در مواجهه با اين رويدادهاى مهم جريانات سياسى بسيارى متلاشى شدند. در اردوى بورژوازى٬ بجز سلطنت طلبان سرنگون شده که بخشا سران آن توسط جمهورى اسلامى همان روزهاى اول اعدام شدند و بقيه به خارج فرار کردند٬ نيروهاى سياسى بورژوازى ايران يا طرفدار خمينى بود و يا به آن رضايت داده بود. جبهه ملى و شخصيتهاى آن مانند سحابى از اولين کسانى بودند که با خمينى بيعت کردند. نهضت آزادى مهدى بازرگان و ابراهيم يزدى خود از کسانى بودند که در اولين دولت موقت منصوب خمينى شرکت داشتند. يا کسانى مثل بنى صدر و قطب زاده و فروهر به پست رياست جمهورى و وزارت رسيده بودند. روشنفکران و ادباى شرق زده و آل احمديست از موضعى ضد غربى به تمجيد خمينى نشستند. سنت ناسيونال رفرميستى حزب توده تماما پشت سر خمينى سينه ميزد و طرفدار پر و پاقرص جناح اسلامى (خط امام) در مقابل جناح نيمه اسلامى موسوم به "ليبرال" حکومت بود. برخلاف حزب توده٬ مائويستهاى حزب رنجبران طرفدار جناح "ليبرال" رئيس جمهور بنى صدر بودند. در اردوى چپ٬ سازمان چريکهاى فدائى خلق ايران که سرانش با آزاد شدن از زندان و در متن انقلاب بعنوان نيروى چپ سريعا رشد کرد٬ خيلى زود پشت سياست حزب توده رفت و جناح اکثريت آن به طرفدار خمينى و کادر رهبرى آن به همکاران اطلاعاتى جمهورى اسلامى در کنار حزب توده عليه انقلابيون و مخالفين حکومت تبديل شد. تروتسکيستهاى ايرانى به رهبرى بابک زهرائى نيز با تحليلهاى مشابه حزب توده و مائويستها مجيز گوى جناحى از حکومت بودند. طيف ناسيوناليسم چپ و سوسياليسم خلقى ايران اعم از فدائى اقليت و راه کارگر و جريانات موسوم به "خط ٣" که طيفى از سازمانها مانند پيکار و رزمندگان و وحدت انقلابى و انشقاقات ديگر را در برميگرفت٬ در بحران و بن بست بود. منشا اين بحران ته کشيدن راديکاليسم خرده بورژوائى پوپوليستى در مقابل با مارکسيسم در متن يک شرايط حاد انقلابى بود. در کردستان ناسيوناليسم کرد و مشخصا حزب دمکرات مشغول بند و بست با خمينى بود. تنها جريانى که توانست بصورت بالنده رشد کند و ديدگاهايش در ميان کارگران و بيشتر سازمانهاى چپ هوادارانى بصورت فراکسيونها يافت٬ اتحاد مبارزان کمونيست بود که پرچم مارکسيسم انقلابى را برافراشته بود.
هر نگاه ابژکتيو و بدون غرض به مواضع سياسى کمونيسم منصور حکمت و سازمان اتحاد مبارزان کمونيست نشان ميدهد که آن مواضع اساسا مواضعى سرفرازانه٬ انقلابى و قابل دفاع هستند. اين ديدگاهها در چهارچوب عقايد و سنت فکرى دوره انقلاب ۵٧ ايران٬ ديدگاهى کارگرى و مارکسيستى و چپ ترين و انقلابى ترين ديدگاه جامعه بود. در ايندوران کوتاه آثار تئوريک ماندگار و متعددى توسط منصور حکمت نوشته شدند که هر کدام نقشى زير و رو کننده در ديدگاه مسلط چپ ايران گذاشت. جريانات چپ ايران اختلاف مواضع سازمانى کم نداشتند اما اساس و خميره اين چپ ناسيوناليسم و رفرميسم بود. چپى که بخشى از بورژوازى ايران را "ملى و مترقى" ميدانست و دنبال جبهه سازى با جناحى از حکومت بود.
رساله هائى از منصور حکمت مانند؛ "اسطوره بورژوازى ملى و مترقى" که بعدتر طى دو کتاب منتشر شد٬ "دورنماى فلاکت و تزهائى در باره اهميت سياسى بحران اقتصادى"٬ "نظرى به تئورى مارکسيستى بحران و استنتاجاتى در مورد سرمايه دارى وابسته"٬ "کمونيست ها و جنبش دهقانى پس از حل امپرياليستى مساله ارضى در ايران"٬ "سه منبع و سه جز سوسياليسم خلقى"٬ "دو جناح در ضد انقلاب بورژوا امپرياليستى"٬ مقالات متعدد در نقد دستگاه فکرى پوپوليسم و سوسياليسم خرده بورژوائى٬ تدوين برنامه سياسى که تا آنزمان چپ فاقد آن بود و اساسا سنت برنامه نداشت٬ و ... سازمان اتحاد مبارزان کمونيست را به پديده جديدى در تاريخ چپ ايران تبديل کرد. اين جدلها در قلمرو فکرى و تئوريک که با سرعت برق و باد در دوره طوفانى انقلابى صحت يا عدم صحت اش روشن ميشد٬ اتوريته مارکسيسم انقلابى و روايت ارتدکسى از مارکس را در ايران به کرسى نشاند. امرى که ميتوانست در شرايط متعارف در هر کشورى سالهاى طولانى طول بکشد٬ در دوره انقلابى و به رهبرى پراتيسين کمونيستى مانند منصور حکمت و طيفى از کمونيستهاى پرشور و انقلابى در دوره کوتاهى به پيروزى رسيد. در آندوران نيروى چپ اساسا بين دو جريان انقلابى و مارکسيست يعنى اتحاد مبارزان کمونيست و يا ضد انقلابى و رفرميست مانند حزب توده جذب ميشد.
تز اصلى منصور حکمت اين بود که حاصل تلاشهاى سازمانى مارکسيستى مانند اتحاد مبارزان کمونيست در متن انقلاب٬ بايد به تشکيل حزبى منجر شود که "به معنى واقعى کلمه، بعنوان حزب طبقه کارگر، حزب کمونيست، به انقلاب بپردازد".
ادامه دارد ...